رد پای خاطره ها
23:40    یه چیزجالب

ازفردای اون سختگیریای بابا بیشتر شد

اون اجازه رفت و اومد به ما را نمیداد وهمیشه

شعارش این بود{هر که نان دهد  فرمان دهد}

یادتون هست که گفتم خونه را کوبیدیم تا دوباره بسازیم

ورفتیم طبقه سوم مغازه بابا نشستیم؟

برای همین زیاد کنترل میشدم.قاسم راحت بود

با خانمشبیرون میرفت کسی هم کاری باهاش نداشت

چون پسر بود و به قول بابام اون رو{لیلا زن قاسم}رو دوست داشت.

جالبه بابا عروسهاش رو دوست داره ولی دامادهاش رو نه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,به قلم: عشق